مبين مبين 13 سالگیت مبارک

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

تعریفِ تو...

دیشب تِل سرم افتاده بود روی زمین... برداشتی و دادی دستم...گذاشتم روی موهام...و تو گفتی بـــــَـــــــــــــه! نانی ...(نازی) بــــــــَــــه به تو زیبای روزگارم... من فدای تو... نمیدونی چه لذتی داشت...تعریف تو!   ...
2 آبان 1391

عجیب ولی واقعی!

یا حکیم... امان از این دندانها.... چند شب خواب راحت را از چشمای نازت دزدیدن...ارام نیستی...انگشت اشاره به دهانی...اب دهانت کشدار و بلند شده...بهانه گیری و خواستن من....گاهی فقط بغل...باج هایی که برای ساکت کردنت میدهم و منجر به کثیفی یا خرابکاری میشوند...نه گفتنهای بی دلیل...اشکهای گوله گوله ات برای خواسته های کوچک که تا بحال سابقه نداشت!!!...کم شدن تایم خوابت...بیداری زیاد و کسلی و خواب الودگی... گویی میدان جنگ است...جنگی نرم بین من و دندانها و تو... این بین ، مسئولیتهای من  و کم و کاستی هایش بماند... گاهی کم می اورم... درست مثل دیشب...همه چیز باهم...توی ماشین...این وسط کرم ضد افتاب داخل داشبورد هم جمعمان را جمع کرد...با...
2 آبان 1391